از فردا فصل ديگري از کتاب زندگي هر يک از ما آغاز مي شود.
و يک سال بر تاريخ زندگي و تجارب ما افزوده خواهد شد.
برخي، 29 اسفند که مي شود دو عيد دارند:
- احساس رضايت و خوشحالي از سالي که تمام شد.
يکسال گذشته ي آنها برايشان دقيقا يکسال بوده است؛ نه کمتر، نه بيشتر. نه حسرتي براي آن دارند و نه آرزويي.
- احساس رضايت و خوشحالي از فرصت جديدشان، به نام سال نو.
ازينکه ميتوانند بار ديگر نو شوند.
عيد، به نو شدن ماست؛ و گرنه، چه ما باشيم و چه نباشيم، هم لباس ها نو مي شود، هم طبيعت نو مي شود، هم بهار مي آيد، و هم بازارها و ديد و بازديدها پر رونق خواهد بود.
هر چيزي ميتواند بهانه اي و فرصتي براي رشد ما باشد، يا مانعي براي اينکه جلوي رشد ما را بگيرد؛
اين ماييم که انتخاب ميکنيم.
ماموريت ما در زندگي « بدون مشکل زيستن نيست»
با انگيزه زيستن است .
فرصتهاي زندگي را قدر بدانيم .
زندگي آنقدر ابدي نيست که هر روز بتوان مهربان بودن و عشق را به تأخير انداخت.
شايد فرصت ها هرگز تکرار نشوند.
الهي در سالي که پيش روست حالمان، اخلاقمان، اهدافمان، و کردارمان را نو کن.
آنچنانکه، در سالهاي ديگر، همين عيدهايمان، جزو حسرت هايمان نشود.
اصل حالتان نيک و احوالتان بخير .
پيشاپيش آغاز بهار طبيعت و فرارسيدن سال 1398 را خدمتتان تبريک عرض مي کنم.
خداوند گيتي پناهتان باد زمين و زمان نيکخواه تان باد
زندگي نامه ما در پنج فصل:
فصل اول: در خيابان قدم مي زدم، يک چاه عميق پيش رويم قرار گرفت. در آن ميافتم، گم شدهام و هيچ کاري از دستم برنميآيد اصلاً تقصير من نيست، پيداکردن راهي به بيرون، انگار تا ابد طول کشيد!
فصل دو: دوباره در طول همان خيابان راه مي روم. يک چاه عميق پيش روست. وانمود ميکنم آن را نميبينم دوباره در آن ميافتم. باورم نميشود که دوباره همانجا هستم! اما اين تقصير من نيست. بازهم زمان زيادي طول ميکشد تا بتوانم بيرون بيايم.
فصل سه: در طول همان خيابان قدم ميزنم. يک چاه عميق در پيادهروست. آن را ميبينم. باز هم در آن ميافتم، ديگر عادت کردهام. چشمهايم باز است. ميدانم کجا هست. تقصير من است، فورا بيرون ميآيم.
فصل چهار: دوباره همان خيابان را طي ميکنم. يک چاه عميق روبروي من است. آن را دور ميزنم و از کنارش مي گذرم.
فصل پنج: از يک خيابان ديگري ميروم.
اين زندگي نامه، بسيار آشناست نه؟! به ويژه در سطح زندگي فردي هر کدام از ما بسيار آشناست.!!!
ده سال است که در يک سازمان کار مي کند. تا حالا ده مدير آمده اند و رفته اند. به هر ده مدير گفته که حقش را خورده اند و شايسته ارتقاء است اما تغيير در وضعيت اش ايجاد نشده. ده سال کار تکراري بدون آنکه رشدي در کار باشد. اما همچنان اصرار دارد که در همان خيابان راه برود و در همان چاله بيفتد.
گاهي اوقات تنها شيوه کاهش درد آن است که خيابان مان را عوض کنيم. دست کم خوبي اش اين است که اگر در چاه نيز مي افتيم، در يک چاه تکراري نيفتيم. همين امروز، همين ساعت، به نقشه زندگي شخصي تان نگاه کنيد از خود بپرسيد خيابان هاي ديگر کدامند؟
همين امروز فصل پنجم زندگي خود را رقم بزنيد.
کودکان وقتي با سرزنش و انتقاد زندگي مي کنند مي آموزند بي اعتماد به خود باشند.
وقتي با خشونت زندگي مي کنند، مي آموزند که جنگجو باشند.
وقتي با ترس زندگي مي کنند مي آموزند که بُزدل باشند.
وقتي با ترحم زندگي مي کنند مي آموزند که به خود احساس ترحم داشته باشند.
وقتي با تمسخر زندگي مي کنند مي آموزند که خجالتي باشند.
وقتي با حسادت زندگي مي کنند مي آموزند که در خود احساس گناه داشته باشند.
اما اگر با شکيبايي زندگي کنند بردباري را مي آموزند.
اگر با تشويق زندگي کنند اعتماد و اطمينان را مي آموزند.
اگر با پاداش زندگي کنند با استعداد بودن و پذيرندگي را مي آموزند.
اگر با تصديق شدن زندگي کنند عشق را مي آموزند.
اگر با توافق زندگي کنند دوست داشتن خود را مي آموزند.
اگر با تاييد زندگي کنند با هدف زندگي کردن را مي آموزند.
اگر با صداقت زندگي کنند حقيقت را مي آموزند.
اگر با انصاف زندگي کنند دفاع از حقوق را مي آموزند.
اگر با اطمينان زندگي کنند اعتماد به خود و اعتماد به ديگران را مي آموزند.
و اگر با دوستي و محبت زندگي کنند زندگي در دنياي امن را مي آموزند.
يکي از ظرفيت هاي مهم استان مازندران و به ويژه سوادکوه، صنعت گردشگري و حوزه هاي مرتبط با آن به عنوان يک صنعت فرابخشي است.
ظرفيت راهآهن، معادن زغالسنگ(البرز مرکزي)، مناطق بکر طبيعي(جنگل هاي هيرکاني، کوه هاي سر به فلک کشيده، رودخانه هاي پر آب، روستاهاي زيبا و ديدني و .) و 700 اثر تاريخي شهرستان و همچنين محور جاده اي سوادکوه را مي توان ازجمله ظرفيتهاي سوادکوه برشمرد که بر اقتصاد آن و کاهش نرخ بيکاري اثر به سزايي مي تواند داشته باشد.
از طرفي شهرستان سوادکوه حلقه واسط سه استان مازندران، تهران و سمنان و همچنين، يکي از مبادي ورودي استان مازندران است که باعث مي شود اين شهرستان را داراي يک موقعيت استراتژيک دانست.
با اين حال در بخش گردشگري در سوادکوه هزار راه نرفته و کار نکرده وجود دارد که باعث شده چهره اي ناهمگون و نامطلوب از سوادکوه در اين حوزه به نمايش گذاشته شود.
و غم انگيزتر از همه در اين ماجرا، ناکارآمدي، بي تحرکي و بي عملي برخي دستگاه هاي مسئول و اجرايي در بخش گردشگري و اقتصادي منطقه است که مزيد بر علت شده است.
فريد زکريا، تحليلگر معروف آمريکايي در کتاب "جهان پسا آمريکايي" که در سال 2008 در آمريکا منتشر کرد نظام آموزش عالي آمريکا را اصلي ترين عامل برتري آمريکا در جهان ميداند و مينويسد:
آموزش عالي ، بهترين صنعت آمريکا در جهان است. آمريکا با پنج درصد جمعيت دنيا، در صحنه آموزش عالي برتري مطلق دارد و 68 درصد از پنجاه دانشگاه برتر جهان متعلق به اين کشور است مزيت آمريکا در هيچ حوزه ديگري تا اين حد قاطع نيست. آمريکا 2/6 درصد از توليد ناخالص خود را صرف سرمايه گذاري بر روي آموزش عالي مي کند ، اين در حالي است که اروپا 1/2 درصد و ژاپن 1/1 درصد از توليد ناخالص داخلي خود را صرف آموزش عالي ميکنند.
از سوي ديگر ، آمريکا جذاب ترين مقصد براي دانشجويان خارجي است تا جايي که 30 درصد کل دانشجويان خارجي در جهان در آمريکا تحصيل ميکنند . اما سيستم آموزشي امريکا چه تفاوتي با ديگر سيستم هاي آموزشي در دنيا دارد !!؟
نظام آموزشي آمريکا سخت گيري چنداني در مورد حفظ کردن دروس ندارد بلکه در پرورش قابليت هاي نقادي ذهن، که لازمه موفقيت در زندگي است، عملکرد برجسته اي دارد . ساير نظامهاي آموزشي امتحان پس دادن ياد ميدهند !!، در حالي که سيستم آموزشي آمريکا ، تفکر کردن را مي آموزد .!!
چنين کيفيتي روشن ميکند که چرا آمريکا در اين حد ، مخترع و ماجراجو و خطر پذير تربيت ميکند.!!
در آمريکا، مردم اين امکان را مي يابند که جسارت بورزند!!، چالشگر قدرت باشند !!، زمين بخورند و دوباره به پا خيزند!! . اين آمريکاست ونه ژاپن که دهها برنده جايزه نوبل پرورش داده است!!
وزير آموزش عالي سنگاپور در تشريح تفاوت بين نظام آموزشي کشورش با آمريکا چنين مي گويد :
"ما هر دو به شايسته سالاري پاي بنديم . در امريکا به شايسته سالاري استعدادها بها ميدهند و در سنگاپور به شايسته سالاري در آزمونها!!
در آمريکا راه حداکثر بهره برداري از استعدادهاي انسانها را ميدانند!!. خلاقيت ، کنجکاوي، ماجراجويي و بلند نظري، همه از شاخصه هاي سيستم آموزشي آمريکاست!! .
فرهنگ آمريکا ، مشکل گشايي ، پرسش گرايي در برابر قدرت و نو انديشي را ارج مي نهد و به آن بال و پر ميدهد . انسانها را براي شکست خوردن آزاد ميگذارد!! و سپس فرصتهاي دوباره و سه باره در اختيار آنها قرار ميدهد اين فرهنگ، مشوق انسانهاي خود جوش و استثنايي است.!! اينها همه عوامل پايين به بالا هستند و امريه هاي دولتي از خلق آن عاجزند.!!!
شايد بتوان پاسخ ساده اما دقيقي و جديدي به اين پرسش قديمي داد: علمي خوب است که باعث به دست آوردن ثروت شود و ثروتي خوب است که از راه علم به دست آيد.
به طور کلي راههاي کسب پول چندان زياد نيست:
يک. ارث پدر؛ اين براي هر کسي اتفاق نميافتد و حتي وقتي چنين شود معمولاً باد آورده را باد ميبرد.
دو. استفاده از بازو؛ راهي شرافتمندانه براي کسب درآمد و امرار معاش که هر جامعهاي به آن نياز دارد ولي ممکن است با رشد تکنولوژي، زمينههاي شغلي آن کاهش يابد.
سه. استفاده از زبان؛ روشي که قبلاً در شغلهاي واسطهاي و دلالي نمود پيدا ميکرد و امروزه از طريق «پرزنت کردن» گسترش يافته است.
چهار. استفاده از ذهن و مغز(علم و دانش)؛ اين روشي است که دانشمندان بدان روي ميآورند. با اين حال همواره توطئهاي در جوامع دانشگريز وجود دارد که پول را کثيف ميشمارد و دريافت پول در ازاي کار علمي را در شأن يک دانشمند نميداند. اين اتفاق دو خطر بزرگ را براي چنين جوامعي به همراه دارد. اول آن که دانشمندان خود به خود به طبقات پايينتر جامعه سوق داده ميشوند و طبيعتاً در محافل قدرت براي تصميمگيري بهتر جامعه حضور نمييابند. دوم و مهمتر آن که جوانان جامعه الگوي مناسبي براي زندگي بهتر را در ميان دانشمندان جامعه مشاهده نميکنند.
نبايد انکار کنيم که براي جوان امروز و نيز حتي براي همه اقشار مختلف اجتماعي، پول وسيلهاي ارزشمند براي زندگي بهتر تلقي ميگردد و تشکيل زندگي، خريد خانه و لوازم حداقلي براي زندگي بهتر مشروط به تأمين مقدمات اقتصادي است. وقتي جوانان جامعه علم را مقدمهاي براي کسب ثروت ندانند، آينده خوبي را براي آن جامعه نميتوان تصور کرد و علمگريزي تشديد مييابد.
مَخلَص کلام آن که اگر معلم، پژوهشگر، استاد دانشگاه و پزشک از دانش خود استفاده ميکنند و زندگي متمولي دارند هيچ فاجعهاي جامعه را تهديد نميکند. اسفبار آن است که تدريس، پژوهش و درمان به تجارتي غيرعلمي و صرفاً مبتني بر زبانريزي يا سرمايهگذاري تبديل گردد.
اگر معلم درس ميدهد، انديشه را بارور ميکند و پول دريافت ميکند، اين شرافتمندانهترين روش براي امرار معاش است. اگر پزشکي با تحقيقات علمي و پژوهشهاي خود مرزهاي دانش را گسترش ميدهد و پول دريافت ميکند، شايستهترين اتفاق براي صدرنشيني دانشمندان است؛ حتي اگر درآمدي نجومي داشته باشد. فاجعه آن است که مشاورههاي تجاري براي ورود به بنگاههاي مدرک فروشي و «پرزنت کردنهاي» عوامفريبانه براي استفاده از داروهاي تجاري مورد توجه جامعه قرار گيرد. بر چنين جامعهاي بايد گريست.
همين چند روز پيش بود که به عنوان يک چهل پنجاه ساله امروزي تولدم را در کنار خانواده جشن گرفتم.
در روزگاري نه چندان دور، چهل پنجاه سالگي، سن قرار و آرام بود. چهل پنجاه ساله جزو بزرگان فاميل و خانواده بود. براي خودش احترام و برو و بيايي داشت. زندگيش کاملا تثبيت شده بود و امنيتي داشت و ثباتي.!
امروز اما چهل پنجاه ساله هاي ايراني وضع ديگرى دارند! نه مانند چهل پنجاه ساله هاي جوامع سنتي و ساليان قبل احترام بزرگتري و ريش سفيدي دارند، و نه همچون چهل پنجاه سالههاي جوامع پيشرفته، ثبات مالي و امنيت اجتماعي.
چهل پنجاه سالهي امروز، هم پدر و مادر است براي فرزندانش، و هم گاهي براي پدر و مادرش بايد ستون محکم بزرگترها و کوچکترها باشد.
سفت و محکم بايستد و اصلاً احساس ضعف نکند. خيلي هم احساساتي نشود.
در روزگاري که نه فرزندش خيلي تره برايش خرد ميکند و نه پدر و مادرش، او بايد حواسش به همهي آنها باشد. مشکلات همه را سر و سامان دهد و مشکلات خودش را هم. چهل پنحاه سالهي امروز بايد مسائل سن بلوغ فرزندش را حل کند. بايد براي آيندهي فرزندش آنهم در اين اوضاع آشفته، تدبير بخرج دهد.
گرچه هنوز جسم و روحش هزار طلب دارد، اما بايد با تنهايي کنار بيايد، چرا که حتي اگر بتواند رابطهي پيچيدهي شويي را زنده و شاداب نگه دارد. باز هم تنهاست.! چون وقت ندارد و امکانش نيست به اين چيزها فکر کند. چون همه منتظر اويند و متوقع از او.
چهل پنجاه سالهى روزگار ما همچنان بايد چهار اسبه کار کند. چون روزگارش ثبات اقتصادي ندارد هنوز و آيندهاش نيز هنوز مبهم است و ديگر بدنش طاقت اينجور کار کردن را ندارد. گاهي فشار بالا ميرود و گاهي پايين. گاهي تپش قلب ميگيرد.!
چهل پنجاه سالههاى اين روزگار همانهايي هستند که در بلاتکليفترين دوران اين سرزمين رشد کردند، تمامي آزمون و خطاها روي آنها صورت گرفت.
دلهره و ترس و نگراني به داخل سلولهايشان رخنه کرد، جزئي از وجودشان شد و با آن بزرگ شدند، در بچگي مطيع بودند و در بزرگسالي نيز مطيع.
هميشه منتظر سرابي به نام آيندهي بهتر بودند و.
چهل پنجاه سالهي عزيز؛
اگر بخت با تو يار بود و هنوز زنده ماندي! قوي باش! خيلي قوي باش!
تو چهل پنجاه سالهي اين روزگاري در اين سرزمين و زندگي هنوز با تو خيلى كار دارد.!
صورت حساب هاي فردا مسئله نيست.
زوال تدريجي بدن مسئله نيست.
مسئله، از دست دادن لحظه ي حال است.
به تعبيري ديگر،
اصل گمراهي و خسران که وضعيتي صرف، حادثه، و يا احساسي را تبديل به مسئله اي شخصي ميکند و درد و رنج مي آفريند،
گم کردن لحظه ي حال است.
گم کردن لحظه ي حال، گم کردن هستي ست.
رهايي از زمان، يعني رهايي از نياز رواني به گذشته براي ساختن هويت خويش و نياز رواني به آينده براي تحقق آرزوها. رهايي از زمان، دگرگوني بنيادي آگاهي توست.
بعضي وقت ها، اين دگرگوني يکباره و براي هميشه اتفاق مي افتد.
اين دگرگوني، معمولا به دنبال رضا دادن به مشيت هستي در بحبوحه ي درد و رنج هاي جدي رخ ميدهد.
البته، بيشتر آدم ها براي تحقق اين دگرگوني در وجودشان، بايد بکوشند. وقتي که هنوز در ابتداي مرتبه ي تجربه ي بي زماني آگاهي هستي، مدام بين لحظه ي حال و زمان در رفت و آمد هستي.
ابتدا در مي يابي که توجه تو خيلي کم به زمان حال معطوف است.
اما دانستن همين نکته که حضور نداري، موفقيت بزرگيست. اين دانستن، حضور است .
گرچه، به لحاظ زمان ساعتي، چند لحظه اي نپايد و باز ناپديد شود.
در همين رفت و آمدهاست که به تدريج ميفهمي که بايد توجه خود را از گذشته و آينده برگيري و به لحظه ي حال معطوف کني.
اگر درك کني که لحظه ي حال را از دست داده اي ، اقامت تو در لحظه ي حال افزايش خواهد يافت.
اکهارت تول؛ کتاب نيروي حال
سوادرودبار هم مي نامندش.
زماني يک اتفاق ساده، نامش را به «سوادرودبار» تغيير داده اما وضعيتش را نه
مردمش «سواد» را نشانه توسعه دانستند و مدت ها بر آن دل خوش کردند.
اما حالا شايد توسعه هايي پيدا کرده، يا به بيان بهتر، واقعا رو به توسعه است.
آب دارد، برق دارد، جاده آسفالته دارد، شورا و دهيار دارد، اينترنت دارد، گاز روستايي هم در راه است .
در کنار اين توسعه هاي امروزي، سات روآر اما، به عنوان يک روستاي ييلاقي و کوهستاني از آسماني آبي در روز و پر ستاره در شب برخوردار است و هواي لطيف و خنکش منحصر بفرد است.
آنان که عاشق سفر هستند، خوب مي دانند وقتي کوه و آسمان و باران و مه و چمنزار باشد . يعني مسافرند به يک رويا، يعني مسافرند به يک بهشت زميني، يعني مسافرند به سات روآر.
آنجا که آسمانش کوتاه است و آبي.
زمينش سبز است و مرتفع .
و سکوت و طبيعتش مثال زدني.
بهار در «سات روآر» حال و هواي ديگري دارد . زودتر خودت را برسان .
گسستگي حين تروما قويترين فاکتور ريسک ابتلاي افراد به PTSD
علاوه بر آسيبهاي جاني، جسماني و مادي، حوادثي همچون زمين لرزه و سيل منجر به آسيب هاي روانشناختي گوناگوني در مناطق حادثه ديده مي شود که ممکن است حتي پس از زمين لرزه ها وسيل هاي با شدت متوسط رخ دهد. اين آسيبهاي روانشناختي ناشي از اينگونه بحران ها ممکن است تا سالها باقي بماند و فرد و جامعه را تحت تاثير قرار دهد. شايعترين پاسخ رواني به حوادث تروماتيک، اختلال استرس پس از آسيب (PTSD)، اختلال افسردگي و اضطراب است. PTSD يک اختلال رواني است که ممکن است پس از تجربه ي يک رويداد آسيب زا (تروما يا رويداد تروماتيک) پديدار شود و علايم آن شامل افکار مزاحم، احساسات يا خواب هاي مرتبط با رويداد آسيب زا، پريشان شدن توسط يادآورهاي رويداد تروماتيک، دوري از نشانه هاي مرتبط با تروما، و افزايش پاسخ ستيز و گريز است. در يک فراتحليل که در برگيرنده ي 46 مطالعه بوده است، در 8/28 درصد بازماندگان زمين لرزه تشخيص PTSD داده شده است.
در حالي که ويژگي هاي شخصيتي افراد تا حدي مي توانند شيوع PTSD را تبيين کند، پريشاني روانشناختي (مثل گسستگي، بيش برانگيختگي و درماندگي) نيز در ايجاد بيشتر اين اختلال نقش دارد. يافته هاي پژوهش هاي گوناگوني نشان داده است که پريشاني روانشناختي در زمان حوادثي همچون زمين لرزه يا بلافاصله پس از آن و احساس ترس و درماندگي در حين آن فاکتورهاي مهمي در ظهور نشانه هاي PTSD هستند. علاوه بر اين، مطالعات نشان داده اند که ابتلا به PTSD به ميزان بالايي به عواملي همچون تهديد جان فرد، شدت رويارويي با بحران، مراقبتهاي انجام شده و حمايت هاي دريافتي پس از حوادث، سابقه ي تروماي پيشين و آسيب رواني پيش از بحران بستگي دارد.
حالت گسستگي (تجزيه) اشاره به داشتن تجربه ي گسستگي و جدايي از محيط پيرامون، کالبد جسماني، حالات هيجاني و روان خويشتن دارد. در انواع شديد، گسستگي ممکن است منجر به اختلالاتي در کارکردهاي منسجم هشياري، حافظه، هويت، هيجان و ادراك فرد تجربه کننده شود. شناخته شده ترين گونه ي اختلالات گسستگي، اختلال گسست هويت (نام پيشين: اختلال شخصيت چندگانه) است. نوعي از واکنش گسستگي که به طور خاص در حين رويداد آسيب زا (تروماتيک) يا بلافاصله پس از رويداد آسيب زا ظاهر مي شود، گسستگي حين آسيب(dissociation peritraumatic) ناميده ميشود. گسستگي حين آسيب شامل حالت هايي است که با کاهش آگاهي نسبت به پيرامون، اختلال در حافظه، ادراك تغييريافته، کرختي هيجاني، مسخ شخصيت و فراموشي همراه است. گسستگي حين آسيب نه تنها PTSD را پيش بيني مي کند بلکه در پژوهشهاي پيشين نشان داده شده است که قويترين پيشبيني کننده ي PTSD است. به نظر مي رسد پديده ي گسستگي که در حين حادثه ي آسيب زا تجربه ميشود، ممکن است در رمزگذاري، پردازش و يکپارچه سازي حافظه ي مربوط به تروما اختلال ايجاد کند. اين باعث چندپاره شدن حافظه و روايت رويداد آسيب زا در ذهن مي شود که موجب پيدايش PTSD و ساير اختلالات گسستگي مي شود.
بنابراين، يک سري از عوامل پيش از تروما، حين ترما و پس از تروما مي توانند استرس پس از سانحه در ماه هاي پس از حادثه را پيش بيني کنند. گسستگي حين تروما قويترين فاکتور ريسک ابتلاي افراد به PTSD در ماههاي پس از حادثه است. اين يافته با اين ايده که گسستگي، و احتمالا همچنين ترس، در زمان وقوع يک رويداد تروماتيک در رمزگذاري، پردازش و يکپارچه سازي خاطراتتروماتيک اختلال ايجاد مي کند و از اين طريق احتمال بروز PTSD راافزايش ميدهد، همخوان است.
با توجه به اين نتايج، به کارگيري راهبردهاي هدفمندتر براي سنجش اوليه ي بازماندگان در روزهاي پس از حادثه، طبقه بندي و اولويت بندي افراد بر اساس ريسک آسيب رواني براي دريافت کمکها و مداخلات روانشناختي توصيه مي شود. ن، افرادي که سطوح بالاتر گسستگي حين آسيب را گزارش کرده اند و همچنين آناني که بيشترين آسيب را از نظر تخريب خانه و دارايي ها متحمل شده اند و نيازمند کمکهاي خوراك، پوشاك و سرپناه هستند بيشترين ميزان آسيب پذيري نسبت به PTSD را دارند. از اين رو اين افراد ميبايست از نظر دريافت مداخلات پزشکي، روانشناختي و کمکهاي مادي و اسکان مناسبتر، در اولويت قرار گيرند.
@DrKhMohammadi
1- هماهنگي هاي بين بخشي و بسيج منابع با مديريت واحد
2- انجام سنجش و ارزيابي هاي لازم و نظارت
3- شناسايي و بکارگيري کارکنان و داوطلباني که با فرهنگ منطقه آسيب ديده آشنايي دارند
4- سازماندهي و آموزش امدادگران بخش حمايت هاي رواني اجتماعي
5- تسهيل خودياري اجتماعي و شناسايي منابع انساني جامعه محلي
6- برآورده کردن سريع نيازهاي اوليه و ضروري(خوراک،پوشاک، سرپناه و اقدامات پزشکي و .)
7- ايجاد مراکز اطلاع رساني و تشکيل بانک اطلاعاتي و مراکز اطلاع رساني به بازماندگان در مورد وضعيت خانواده و مراکز خدمات رساني
8- انجام مداخلات اوليه روان شناختي(کمک هاي اوليه روان شناختي) توسط افراد آموزش ديده اعم از حرفه اي يا نيمه حرفه اي و انجام بازگويي روان شناختي
9- شناسايي و غربالگري افرادي که به دنبال حادثه داراي علائم و نشانه هاي روان شناختي و رفتاري شده اند(علامت يابي)
10- انجام سخنراني فني توسط روحانيون متخصص
11- انجام سخنراني هاي فني توسط روان شناس يا روانپزشک
12- اعزام روان شناس و روانپزشک به بيمارستان و مراکز درماني محل حادثه براي ارائه خدمات درماني به افراد نيازمندي که ارجاع داده مي شوند
13- مداخلات تخصصي براي گروه هاي غربال شده
14- مداخلات ويژه گروه هاي خاص
15- ارائه خدمات بهداشت روان ويژه امدادگران
16- برگزاري جلسات مذهبي و مشاوره سوگ و تشويق و همراهي براي شرکت در مراسم سوگواري
17- استرس زدايي و بازگويي روان شناختي
18- کمک به نوسازي و رشد آسيب ديدگان
19- ارائه خدمات مددکاري مستمر
20- ارجاع و پيگيري موارد جهت دريافت خدمات بازتواني
21- برنامه ريزي براي سرگرمي و بازي هاي کودکان
22- نظارت و ارزيابي دقيق پروتکل اجرايي و نهايتا انجام انواع پژوهش علمي
23- رعايت اصول اخلاقي و مسائل فرهنگي در تمامي مراحل
@DrKhMohammadi
انتقال آب درياي خزر به فلات مرکزي ايران چندين سال است مطرح شده ولي اخيرا با سفر رئيس جمهور دولت تدبير و اميد به زادگاهش استان سمنان به طور جدي تري دنبال مي شود.
آقاي روحاني سيزدهم آذر ماه در جمع مردم سمنان گفت: «از نظر دولت تمام مسائل بحث انتقال آب از شمال کشور به استان سمنان حل شده است».
کارهاي مطالعاتي اين اقدام نيز انجام شده است و «بنياد خزر» متولي کارهاي مطالعاتي و عملياتي پروژه انتقال آب خزر به فلات مرکزي ايران است.
شواهد و قرائن حاکي از آن است که اين پروژه لاجرم و با پيگيري هاي دولت يازدهم و شخص رئيس جمهور تمام است و به زودي اجراي آن آغاز مي شود.
حال که اجراي اين پروژه عملياتي و در همين دوره دولت يازدهم عملياتي خواهد شد بنابراين مخالفت کردن يا راه اندازي کمپين و غيره توسط مردم مازندران عملا بي فايده بوده و نتيجه اي در پي نخواهد داشت، بنابراين چاره اي جز پذيرش نيست اما بيان چند نکته خالي از لطف نيست:
1- اهالي محترم استان مازندران و همينطور مسئولين کشوري و استان بايد توجه داشته باشند که با اجراي اين طرح، زمينه براي سرمايه گذاري هاي سنگين فراهم مي شود. هزاران شغل پايدار ايجاد خواهد شد و براي صادرات اين حجم از آب و فرآورده هاي ارزشمندي همچون نمک دريا و ساير عناصر محلول مانند سديم، پتاسيم، کلسيم، منيزيم، برم و 85 عنصر مفيد و قابل فرآوري ديگر، قطعا بايد ظرفيت اسکله ها و بنادر در سواحل خزر افزايش يابد که اميدواريم باعث رونق اشتغال و بکارگيري خيل عظيم جوانان بيکار مازندراني شود و نه خداي نکرده آب از مازندران بسوي سمنان و نيروي کار هم از سوي سمنان بسوي مازندران گسيل شود.
2- اميدواريم با بي تدبيري و سوء مديريت، با اجراي اين طرح، درياچه خزر به سرنوشت درياچه اروميه دچار نشود يا مازندران با آسيب هاي زيست محيطي روبرو نشود.
3- در اين طرح قرار است دو رشته لوله به قطر 1600 ميلي متر و با هشت ايستگاه پمپاژ، 200 ميليون متر مکعب آب از مسير ضلع شرقي شهرستان ساري، سپس از شيرگاه، زيراب، پل سفيد تا دوآب و از کنار جاده دوآب-خطيرکوه و از آنجا به سمت دامغان و شاهرود و ميامي و يک شاخه هم به سمت سمنان و گرمسار منتقل شود. اميدواريم اين خط انتقال، مزارع، باغات، جنگل هاي هيرکاني و منابع طبيعي مسير را تخريب نکند.
4- اميدواريم هدف از اجراي اين طرح فقط و فقط توسعه سمنان نباشد يا براي پوشش کوير و يا ايجاد درياچه ها.که اگر چنين باشد، فاجعه بزرگي فراروي مردم قرار دارد.
حال که اجراي اين طرح عملياتي خواهد شد، آنچه که مطالبات مردم مازندران خواهد بود در بندهاي فوق اشاره شده است تا صرفا آسيب هاي احتمالي ناشي از اجراي طرح نصيب اهالي مازندران نشود.
اي کاش آقاي رئيس جمهور کمي هم مازندراني بود يا کمي تا حدودي اهل خوزستان يا از اهالي ديار محروم سيستان و بلوچستان، يا .
اندوه فقدان سردار قاسم سليماني امري است که اين ساعتها و روزها بسياري از ايرانيان با هر گرايش و رويکردي از اعماق درونشان، آن را تجربه ميکنند. فقدان وي، حس خوبي را که حضورش ـ به دليل التيام در هم شکسته شدن غرور تاريخي ايران ـ ايجاد کرده بود، نابود کرد. سوگوارههايي که براي او سُروده و سر داده خواهد شد، برخاسته از حس عميق و تلخ در هم شکسته شدن مجدد غرور فروخورده ايراني در طول تاريخ است؛ گويا که «ايران» مجددا يتيم شده است. شهادت سردار قاسم سليماني يک زخم ملي است.
يادمان نرود کجاي دنيا ايستادهايم، وسط خاورميانه. جايي که صبحانه را با ترور در عراق ميخوريم، ناهار را با عمليات انتحاري در پاکستان سرو ميکنيم و شام را با انفجار در افغانستان.
کساني که دلشان از جاي ديگر پُر است ميپرسند اصلاً چرا بايد سردار سليماني در عراق باشد؟ اين را ميپرسند اما نميپرسند هليکوپتر و پهپهاد آمريکايي در آسمان بغداد چکار ميکند و چرا بايد به ماشين سردار ايراني و فرمانده عراقي موشک شليک کند؟
ما با عراق مرز مشترک داريم اما فاصله آمريکا تا عراق نزديک به 11 هزار کيلومتر است! ايرادي ندارد آنها اينجا تشريف دارند؟!
باورش سخت است اما در شبکههاي اجتماعي کساني خوشحال شدهاند! فکر ميکنيد ترامپ با اين ترور دلش براي شما سوخته؟ خيال ميکنيد اگر فردا موشک به سمت ايران شليک کند دستور ميدهد فقط به خانه آنها بخورد که از او خوششان نميآيد؟! نکند اين روزها که ميرويد دارو بخريد، داروخانهچي ميگويد اين دارو تحريم است اما چون شما ترامپ را دوست داريد براتون نگه داشتيم؟! .
از کشورداري و فقر و فساد و بيکاري گله داريم، داشته باشيم اما ربطش ندهيم به مسئله امنيت يک کشور مقابل دشمن بيروني. نشويم وکيل مدافع رايگان جنايتهاي آمريکا.
خبر داريد که آمريکا در ترکيه، افغانستان، پاکستان، گرجستان، ارمنستان، بحرين، امارات، عربستان، عراق، عمان، کويت و حتي قطر پايگاه نظامي دارد؟ يعني دور تا دور ايران؟! نکند فکر ميکنيد آمريکايي ها اينجا هستند که صلح و آرامش هديه بياورند؟!
وقتي 17 خرداد 96، پنج مهاجم داعشي به مجلس حمله کردند، وحشت را ميشد در شهر ديد. صداي آژير، نگراني از بمبگذاري و . فقط 5 مهاجم! امنيت نه ارزان به دست ميآيد، نه آسان حفظ ميشود.
گاهي مثل کشورهاي ديگر لازم است مرزهاي دفاعي را حتي دورتر بُرد. افرادي مثل شهيد قاسم سليماني، سرباز وطن بودند، چه در جنگ با عراق، چه در جنگ با دشمنان مستقيم و غيرمستقيم ايران. بعدها بيشتر ميفهميم تا چه اندازه مديون آنها بوديم و خبر نداشتيم.
سردار قاسم سليماني ميتوانست مثل برخي از دوستانش برود شرکت تاسيس کند، برود سراغ اقتصاد و خوب پول در بياورد. بچههايش را بفرستد خارج از کشور يا دست نوههايش را بگيرد ببرد پارک. اما لباس نظامي را از تنش در نياورد.
امثال او نه معمولي هستند نه پرتعداد. براي عافيت به دنيا نيامدهاند و لذتي بيشتر از آنکه با همين لباس به شهادت برسند برايشان وجود ندارد. روحش در آرامش.
اگر فکر ميکنيد ميشود با گل و بوسه و شعر، کشور را وسط آشوب و باروت و خون خاورميانه حفظ کرد، لازم است کمي اخبار را دنبال کنيد. اينجا ميان پشمينهپوشهاي تندخوي طالبان و اراذل و اوباش داعشي نميشود فقط از گُل گفت. زامبيها بو کردن گُل را نميفهمند، آن را ميخورند!
اين را وقتي دقيقتر متوجه ميشويد که صداي شليک موشک، گلوله و آژير آمبولانس ها زانويتان را سست کند. قصههاي خاورميانه براي نخوابيدن است!
خدا اين سرزمين را از خيانت،خشکسالي، جنگ و به ويژه بلاهت در امان دارد.!
اگرچه در شرايط بحراني ممکن است کنترل ما بر رفتارهايمان کم شود، ولي به هر درجه که قادر به کنترل رفتارهايمان هستيم در قبال آثار آن بر خود و ديگران مسئوليم. به نتيجه رفتارمان بيش از انگيزه رفتارمان توجه کنيم و در عين حال از انگيزه خود، آگاه باشيم. در بحران و لحظات ياريرساني، هرگونه دخالت دادن مسائل سياسي و انگيزههاي شخصي، گروهي و سازماني، آسيبرسان است. يک فرد ياريرسان فقط و فقط به نجات جان انسانها فکر ميکند. براي پرداختن به مسائل سياسي هميشه فرصت هست. کمکهاي انساندوستانه به افراد آسيب ديده، شايان تقدير است اما اگر بدون هماهنگي با سازمانهاي تخصصي مثل سازمان امداد و نجات هلال احمر و افراد آموزش ديده صورت بگيرد، گاهي ممکن است خود به آسيب تبديل شود. مهم اين نيست که انگيزه کمک داريد، مهم اين است که آيا سودمند هستيد يا نه؟ البته که لازم است در چنين شرايطي سازمان هاي متولي مانند سازمان بهزيستي، سازمان نظام روان شناسي، سازمان صدا و سيما و . پروتکل هاي از پيش تعيين شده و آماده براي مداخلات داشته باشند. حکمراني يعني اين که هر کدام از ما به عنوان يک فرد حقيقي يا حقوقي، به عنوان يک هم وطن، به عنوان يک انسان، وظايف خود را در هر شرايطي به درستي انجام دهيم.
اميد ميرود با افزايش مديريت بر رفتارهاي خود، بحرانها را با کمترين آسيب پشت سر بگذاريم. و تا آنجا که کنترل در دست ماست، آينده خوبي را براي خود و اطرافيانمان رقم بزنيم.
هدف از تدوين اين دستورالعمل، ارائه حمايت هاي رواني-اجتماعي و کمکهاي روانشناختي به آسيبديدگان فجايع اخير است. گروههاي آسيب ديده در فجايع اخير که نياز به سطوح مختلف کمکهاي روانشناختي دارند عبارتند از:
1. خانواده و بازماندگان سانحه سقوط هواپيما
2. خانواده و بازماندگان کشته شدگان مراسم تشييع و تدفين شهيد حاج قاسم سليماني در کرمان
3. آسيب ديدگان و حادثه ديدگان ناشي از وقوع سيل در جنوب و منطقه سيستان و بلوچستان
4. عموم مردم کشور که در اين مدت به صورت مستقيم و غيرمستقيم درگير فاجعه بوده اند و احتمالا به کمک هاي روان شناختي نيازمند باشند.
دستورالعملها و پروتکل هاي اجرايي
1- در اسرع وقت در استان يا شهرستان يک گروه هماهنگي براي ارائه خدمات سلامترواني و حمايتهاي رواني اجتماعي بينِبخشي توسط مراجع ذيربط همانند بهزيستي، وزارت بهداشت و . و با همکاري و گروه هاي داوطلب تأسيس يا فعال شود.
2- هماهنگي هاي بين بخشي و بسيج منابع با مديريت واحد
3- انجام سنجش و ارزيابي هاي لازم و نظارت
4- شناسايي و بکارگيري کارکنان و داوطلباني که با فرهنگ منطقه و بازماندگان و آسيب ديدگان آشنايي دارند
5- سازماندهي و آموزش امدادگران بخش حمايت هاي رواني اجتماعي و تشکيل تيم هاي روان شناسي
6- تسهيل خودياري اجتماعي و شناسايي منابع انساني جامعه محلي
7- برآورده کردن سريع نيازهاي اوليه و ضروري(خوراک،پوشاک، سرپناه و اقدامات پزشکي و .)
8- در اسرع وقت نسبت به شناسايي همه افراد آسيب ديده و در معرض خطر اقدام شود.
9- لازم است تيم اطلاعرساني و ارتباطي و مديريت رسانه تشکيل شود.
10- گسترش اطلاعات در زمينهي روشهاي مثبت کنارآمدن و سازگاري با شرايط بحراني
11- براي ارائه حمايت هاي روان شناختي از رهنمودهاي مورد نياز و اساسي در مداخلات روانشناختي در بحرانها که در منابع مربوط به اين حوزه وجود دارد، استفاده شود.
12- به کارگيري راهبردهاي هدفمندتر براي سنجش اوليه ي بازماندگان در روزهاي پس از حادثه، طبقه بندي و اولويت بندي افراد بر اساس ريسک آسيب رواني براي دريافت کمکها و مداخلات روانشناختي از اولويت هاي اساسي پس از هر بحراني مي باشد و توصيه مي شود.
13- ن، افرادي که سطوح بالاتر گسستگي حين آسيب را گزارش کرده اند و همچنين آناني که بيشترين آسيب را از نظر تخريب خانه و دارايي ها متحمل شده اند و نيازمند کمکهاي خوراك، پوشاك و سرپناه هستند بيشترين ميزان آسيب پذيري نسبت به PTSD را دارند. از اين رو اين افراد ميبايست از نظر دريافت مداخلات پزشکي، روانشناختي و کمکهاي مادي و اسکان مناسبتر، در اولويت قرار گيرند.
14- براي ارجاع افراد آسيبديده و نيازمند خدمات تخصصي روان شناختي به پروتکل هاي درماني مراجعه شود.
15- برقراري ارتباط و تماس روان شناختي و ايجاد سريع روابط تعاملي و همکاري در اولويت فعاليت هاي امدادي است.
16- شناسايي مشکلات و نيازهاي روان شناختي آسيب ديدگان و بازماندگان فراموش نشود.
17- کمک به آسيب ديدگان و بازماندگان در شناسايي، توصيف و پذيرش احساسها و واکنش ها و همچنين شناسايي و کمک به روش هاي سازگاري بازماندگان و ارائه روش هاي سازگارانه مثبت از وظايف اصلي تيم روان شناختي است.
دکتر خسرو محمدي, [14.01.20 00:08]
18- بازگرداندن عملکرد طبيعي از طريق پيادهسازي و اجراي برنامه هاي عملي به کنار آمدن مثبت بازماندگان کمک شاياني خواهد کرد.
19- برنامه هاي پيگيري وضعيت آسيب ديدگان و بازماندگان از برنامه هاي مهم و ضروري پس از ارائه خدمات روان شناختي است تا بازماندگان احساس نکنند مورد غفلت و فراموشي قرار گرفتند.
20- انجام سخنراني هاي فني توسط روان شناس يا روانپزشک براي افراد آسيب ديده و همينطور اجراي برنامه هاي راديو تلويزيوني مناسب با حضور کارشناسان با تجربه در اين زمينه(لازم است صدا و سيما در اين خصوص و براي شرايط بحراني داراي پروتکل مناسبي باشد)
21- اعزام روان شناس و روانپزشک به بيمارستان و مراکز درماني محل حادثه براي ارائه خدمات درماني به افراد نيازمند ي که ارجاع داده مي شوند
22- اعزام تيم هاي ويژه متشکل از مسئولين، افراد سرشناس منطقه، روان شناس، روان پزشک، روحاني و براي حضور در منزل بازماندگان حوادث
23- ارائه خدمات و مداخلات تخصصي براي گروه هاي غربال شده
24- برگزاري مراسمات مذهبي و مشاوره سوگ و تشويق و همراهي براي شرکت در مراسم سوگواري
25- ارائه خدمات مددکاري مستمر پس از حوادث
26- ارجاع و پيگيري موارد جهت دريافت خدمات بازتواني
27- نظارت و ارزيابي دقيق پروتکل اجرايي
28- حين و پس از ارائه خدمات روان شناختي و حمايت هاي رواني-اجتماعي، اقدامات مناسب و لازم براي انجام تحقيقات و پژوش هاي علمي در زمينه وضعيت رواني آسيب ديدگان و . با در نظر گرفتن اصول اخلاقي و رعايت اصل رضايت آگاهانه اقدامات لازم به عمل آيد. در اين راستا گروه هاي علمي متشکل از افراد محقق و امين تشکيل تا همزمان به جمع آوري داده هاي لازم اقدام نمايند. لازم است طرح هاي تحقيقاتي از قبل تهيه و به تصويب گروه هماهنگي و ستاد امداد برسد.
29- رعايت اصول اخلاقي و مسائل فرهنگي در تمامي مراحل
30- وظيفه روان شناسان و متخصصان حوزه علوم رفتاري است که «گفتمان زندگي» را به خصوص در شرايط سخت، در جامعه ترويج دهند و پس از هر بحراني، مسئول بازگرداندن مردم به زندگي عادي هستند. مردم در چنين شرايطي نياز به همدلي دارند.
@DrKhMohammadi
درباره این سایت